هشتم اوریل- دیروز- بنجی رفت. ۱۵ سال با ما بود. چند سال پیش یک شب گم شد. تا صبح نخوابیدم و شعر «کجا گم شدی» را براش نوشتم. دیروز تو بيمارستان زار میزدم. رویش پتو کشیده بودند بغلش کرده بودم و زار میزدم. اول وقتی پرستار آمد تو اتاقی که من بودم نفهمیدم چرا جعبه کلینکس را جلوم گذاشت بعد که دکتر آمد و خبر داد و دیدمش که چشمای قشنگش بسته شده …بعد فهمیدم. شب قبلش تمام مدت نازش میکردم و آهسته مثل قديما میگفتم بنجی بنجی … چشمش را باز میکرد اما دمش را نمیتونست تکون بدهد. فکر میکردم خوب میشه. نشد. رفت.مثل همه ما که میریم با سوالی که همیشه برجای می ماند…چرا آدمی این قدر ستمگراست؟ بنجی عادت داشت بیاید سراغ دست من هرجا که بودم سرش را به دست من بزند تا نازش کنم. نازش که میکردم همان جا مینشست. خیلی از آدمها را که ناز کنی بر میگردند و دستت را گاز میگیرند. چرا آدمی این قدر ستمگرست؟
کجا گم شدی
کجا گم شدی
همین حوالی بودی
همیشه
صبح با صدای پرندهها میخواندی
و پسین تنگ
آسمان آبی را رنگ میزدی
باد که میآمد
با زنگولهی شترها
هم پای قافله میراندی
و رچ پایت با باران (رد پایت)
روی زمین میماند
گم شدهای یا
نبودهای هرگز
نه
نبودهای حتما
صبح میآید
و غروب میآید
و باد
هر روز صدای زنگ قافلهها را میآورد
و آسمان هم هست
با ستارهها و تاریکی
باران میبارد گاهی
و
نه جای پای قدمهایی
نه آهنگ دلنشین صدایی
پوسته رویاهایم خشکیده
و در این نارنج پلاسیده
هیچ شاهزادهای نخوابیده
چابک سواری
که
با بوسهای بیدار شود
براند در افق
و رنگینکمان عشق بکارد
در آسمان
نه
نبودهای هرگز
Copies of this work/manuscript/image may not be reproduced without permission from the author. Contact her at moniravanipor@gmail.com for permission to reprint and/or distribute.
I am so sorry for the loss of your beloved pet. I lost two last year and the wound is still raw. Sending love.
عزیزم منم گریه کردم وقتی بنجی رو زیر پتو دیدم خیلی خیلی جاشون خالی میشه فرشته های مهربون